My lover is a Mafia [part 24]
از دستشویی بیرون رفتی و چند قدمی به سمت میزتون برداشتی اما با دیدن چیزی که داشتی میدیدی سر جات خشکت زد...
چشمات از تعجب و ترس گرد شده بود و دستات کمی میلرزید.
÷جلوتر نیا*با جدیت و صدای بلند*
چند قدم بیشتر باهاش فاصله نداشتی. سر جات ایستاده و سعی کردی صحنه جلوی روت رو به خوبی بررسی کنی تا مطمئن شی داری درست میبینی.
اون درست روبروت ایستاده بود، با تفگی در دستش که به سمت تو نشونه گرفته بود. جدی بود و بهش نمیخورد که یه بازی یا شوخی باشه. اما لعنت بهش! لعنت بهش که در همین حالت هم جذاب بود و حتی جذاب تر از همیشه. با کت شلوار مشکیش و تفنگ در دستش... قدرتش حالا کاملا نمایان بود و میتونستی حس کنی که چقدر قدرتمنده.
دستاتو به نشونه تسلیم بالا گرفتی...
×باشه باشه. من حرکت نمیکنم، قول میدم حالا فقط اونو بیار پایین*با ترس حرف میزدی*
÷*پوزخندی زد* فکر کردی به همین آسونیه؟ که هر کاری بگی انجام بدم آره؟
با صدای بلند حرف میزد.
÷ چند بار ازت خواستم بری هاااا؟ چند بارررر؟
صداش اونقدر بلند بود که به خودت لرزیدی.
÷واقعا فکر کردی اسلحه کشیدن روی آدما برام آسونه؟*صداش بلند بود ولی لرزشی توی صداش حس میشد* چرا به حرفم گوش نکردی ات؟ چرا نرفتییییی، چراااااا؟
نیم قدمی به عقب رفتی.
× من فقط...
آهسته حرفتو زدی ولی صدات لرزش داشت. بی توجه به حرف دوباره فریادی کشید.
÷ چرا کاری کردی که مجبور شم روت اسلحه بکشم؟
میتونستی ببینی که اشک توی چشماش جمع شده. حالا دیگه ترست کمتر شده بود و نگران نگاهش میکردی. اشک آدما چیزی نبود که بتونی در مقابلشون دووم بیاری، حتی اگه اونا دشمنت بودن...
کم کم قطره های اشک از روی گونش به پایین سر خوردن. حالا صداش آهسته تر شده بود.
÷ چجوری اینکارو باهام میکنی؟
متعجب و نگران بهش خیره بودی.
÷ چجوری با هر نگاهت منو بیشتر شیفته خودت میکنی لعنتیییی.
دستش کم کم داشت پایین میومد که تصمیم گرفتی بهش نزدیکتر بشی اما انگار اشتباه بود. دوباره اسلحه رو مسقیم به سمتت گرفت.
÷ گفتم نزدیک نشووو*با صدای بلند*
سرجات ایستادی.
× هیون میتونیم حلش کنیم... لطفا اونو بیار پایین
÷ اینجا آخرشه ات
عرق میریخت و نفس نفس میزد. نگاهی به ساعتش کرد.
÷ تا یک دقیقه دیگه باید ماشه رو بکشم...
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #تهیونگ #جانگکوک #جین #جیمین #جیهوپ #نامجون #یونگی #ادیت #سناریو #فیکشن
چشمات از تعجب و ترس گرد شده بود و دستات کمی میلرزید.
÷جلوتر نیا*با جدیت و صدای بلند*
چند قدم بیشتر باهاش فاصله نداشتی. سر جات ایستاده و سعی کردی صحنه جلوی روت رو به خوبی بررسی کنی تا مطمئن شی داری درست میبینی.
اون درست روبروت ایستاده بود، با تفگی در دستش که به سمت تو نشونه گرفته بود. جدی بود و بهش نمیخورد که یه بازی یا شوخی باشه. اما لعنت بهش! لعنت بهش که در همین حالت هم جذاب بود و حتی جذاب تر از همیشه. با کت شلوار مشکیش و تفنگ در دستش... قدرتش حالا کاملا نمایان بود و میتونستی حس کنی که چقدر قدرتمنده.
دستاتو به نشونه تسلیم بالا گرفتی...
×باشه باشه. من حرکت نمیکنم، قول میدم حالا فقط اونو بیار پایین*با ترس حرف میزدی*
÷*پوزخندی زد* فکر کردی به همین آسونیه؟ که هر کاری بگی انجام بدم آره؟
با صدای بلند حرف میزد.
÷ چند بار ازت خواستم بری هاااا؟ چند بارررر؟
صداش اونقدر بلند بود که به خودت لرزیدی.
÷واقعا فکر کردی اسلحه کشیدن روی آدما برام آسونه؟*صداش بلند بود ولی لرزشی توی صداش حس میشد* چرا به حرفم گوش نکردی ات؟ چرا نرفتییییی، چراااااا؟
نیم قدمی به عقب رفتی.
× من فقط...
آهسته حرفتو زدی ولی صدات لرزش داشت. بی توجه به حرف دوباره فریادی کشید.
÷ چرا کاری کردی که مجبور شم روت اسلحه بکشم؟
میتونستی ببینی که اشک توی چشماش جمع شده. حالا دیگه ترست کمتر شده بود و نگران نگاهش میکردی. اشک آدما چیزی نبود که بتونی در مقابلشون دووم بیاری، حتی اگه اونا دشمنت بودن...
کم کم قطره های اشک از روی گونش به پایین سر خوردن. حالا صداش آهسته تر شده بود.
÷ چجوری اینکارو باهام میکنی؟
متعجب و نگران بهش خیره بودی.
÷ چجوری با هر نگاهت منو بیشتر شیفته خودت میکنی لعنتیییی.
دستش کم کم داشت پایین میومد که تصمیم گرفتی بهش نزدیکتر بشی اما انگار اشتباه بود. دوباره اسلحه رو مسقیم به سمتت گرفت.
÷ گفتم نزدیک نشووو*با صدای بلند*
سرجات ایستادی.
× هیون میتونیم حلش کنیم... لطفا اونو بیار پایین
÷ اینجا آخرشه ات
عرق میریخت و نفس نفس میزد. نگاهی به ساعتش کرد.
÷ تا یک دقیقه دیگه باید ماشه رو بکشم...
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #تهیونگ #جانگکوک #جین #جیمین #جیهوپ #نامجون #یونگی #ادیت #سناریو #فیکشن
۱۷.۲k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.